→ HE LABORATORY → Start Learning

Question		Answer
Mia’s father had a laboratory, start learning		پدر میا یک آزمایشگاه داشت،
but she had no idea what was in it. start learning		اما او نمی دانست چه چیزی در آن است.
Her dad always closed and locked the door when he went in start learning		پدرش همیشه وقتی وارد می شد در را می بست و قفل می کرد
She knew that he used it to do projects for work. start learning		او می دانست که او از آن برای انجام پروژه های کاری استفاده می کند.
He never told Mia what these projects were. start learning		او هرگز به میا نگفت که این پروژه ها چه هستند.
ne night, Mia approached the door to the laboratory start learning		شب، میا به در آزمایشگاه نزدیک شد
She stopped and thought, start learning		ایستاد و فکر کرد
“I wonder what crazy experiment he is doing now. start learning		"من تعجب می کنم که او اکنون چه آزمایش دیوانه کننده ای انجام می دهد.
Suddenly, she heard a loud noise. start learning		ناگهان صدای بلندی شنید.
The noise scared her, so she walked quickly back to her room. start learning		سر و صدا او را ترساند، بنابراین سریع به اتاقش برگشت.
The next night, her friend Liz came to her house start learning		شب بعد دوستش لیز به خانه او آمد
When Liz arrived, Mia told her about the night before. “Oh, it was terrible, start learning		وقتی لیز آمد، میا در مورد شب قبل به او گفت. "اوه، وحشتناک بود،
“Why don’t we see what is in there?” start learning		"چرا ما آنچه در آنجا است را نمی بینیم؟"
it will be a fun adventure!” start learning		این یک ماجراجویی سرگرم کننده خواهد بود!»
Mya felt nervous about going into her father’s laboratory, start learning		میا از رفتن به آزمایشگاه پدرش عصبی بود،
but she agreed. As always, the door was locked. start learning		اما او موافقت کرد. مثل همیشه در قفل بود.
They waited until Mia’s father left the laboratory to eat dinner. start learning		آنها منتظر ماندند تا پدر میا برای خوردن شام از آزمایشگاه خارج شد.
He didn’t lock the door!” Liz said. “Let’s go.” start learning		در را قفل نکرد!» لیز گفت "بیا بریم."
It sounded like an evil laugh. start learning		شبیه خنده شیطانی بود.
The laboratory was dark. start learning		آزمایشگاه تاریک بود.
The girls walked down the stairs carefully. start learning		دخترها با احتیاط از پله ها پایین رفتند.
Maya smelled strange chemicals. start learning		مایا بوی مواد شیمیایی عجیبی می داد.
What terrible thing was her father creating? start learning		پدرش چه چیز وحشتناکی خلق می کرد؟
Suddenly, they heard an evil laugh. start learning		ناگهان صدای خنده شیطانی شنیدند.
It was even worse than the one Mia heard the night before. start learning		حتی بدتر از چیزی بود که میا شب قبل شنید.
What if a monster was going to kill them? start learning		اگر هیولایی قرار بود آنها را بکشد چه؟
maya had to do something. She shouted for help. start learning		باید کاری می کرد او فریاد کمک خواست.
Mia’s father ran into the room and turned on the lights. start learning		پدر میا دوید توی اتاق و چراغ ها را روشن کرد.
Oh, no,” he said. “You must have learned my secret.” start learning		اوه، نه،» او گفت. "حتما راز من را فهمیده ای."
Your monster tried to kill us,” Mia said start learning		میا گفت: هیولای شما سعی کرد ما را بکشد
“Monster?” he asked. “You mean this?” start learning		"هیولا؟" او درخواست کرد. "منظورت اینه؟"
He had a pretty doll in his hands. The doll laughed start learning		یک عروسک زیبا در دستانش بود. عروسک خندید
The laugh didn’t sound so evil anymore. start learning		صدای خنده دیگر آنقدر بد نبود.
“I made this foryour birthday. start learning		«این را برای تولدت درست کردم.
. I wanted to give it to you then, start learning		. اون موقع میخواستم بهت بدم
but you can have it now. I hope you like it!" start learning		اما اکنون می توانید آن را داشته باشید. امیدوارم ازش خوشتان بیاید!"

HE LABORATORY

You must sign in to write a comment

More